گنجور

 
نسیمی

پاک دار آینه ات آینه اللهی

گر در آیینه جان صورت حق می خواهی

گر شوی خاک نشین بر در میخانه چو ما

ملک جاوید بدست آری و شاهنشاهی

هر که را آتش سودای تو در دل نگرفت

کی چو شمع از دل عاشق بودش آگاهی

شده ام عاشق آن چهره که با حسن رخش

مهر و مه را نرسد دعوی صاحب جاهی

پایه قدرت اگر بگذرد از فرق فلک

روی بر خاک درش تا ننهی در چاهی

کشوری کان رخ زیبای تو دارد در حسن

کمترین قطعه اش از ماه بود تا ماهی

هر که را بخت به کوی تو هدایت نکند

نبود حاصل عمرش بجز از گمراهی

دامن زلف سیاهت به کف آرم روزی

اگرم دست سعادت نکند کوتاهی

بیش از آن ناز کی و حسن و جمال است تو را

که گلی گویمت ای جان جهان! یا ماهی

گرچه دلق عسلی نیستم اما چون شمع

کرده ام ز آتش دل چهره گلگون کاهی

ای نسیمی! تو برو خاک در میکده باش

چون یقین شد که نظر یافته درگاهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای عاقلهٔ چرخ به نام تو مباهی

نام تو بهین وصف سپیدی و سیاهی

ای چهرهٔ ملک از قلم کاه‌ربایت

لعلی که چو یاقوت نترسد ز تباهی

تا جاه عریض تو بود عارض این ملک

[...]

همام تبریزی

می‌کند بوی تو با باد صبا همراهی

خلق را می‌دهد از بوی بهشت آگاهی

اثر کفر نماندی به جهان از رویت

گر نکردی سر زلفت مدد گمراهی

خجلم زان که به رخسار تو گویم ماهی

[...]

سیف فرغانی

ای صبا با دمِ من کن نفسی همراهی

به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی

قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را

از پریشانیِ این ملک بده آگاهی

گو در این مصر که فرعون در او صد بیش است

[...]

ناصر بخارایی

شرفی باشد اگر چون تو مبارک ماهی

به سوی منزل ما میل کند ناگاهی

ترسم از آه من آئینهٔ تو تیره شود

تیرها خوردم و از سهم نکردم آهی

گر ز غم روی به دیوار عدم آوردم

[...]

حافظ

سَحرم هاتف میخانه به دولت‌خواهی

گفت بازآی که دیرینه این درگاهی

همچو جم جرعهٔ ما کش که ز سِرّ دو جهان

پرتو جام جهان‌بین دهدت آگاهی

بر در میکده رندان قلندر باشند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه