گنجور

 
رفیق اصفهانی

تا لاله و گل هست میان گل و لاله

با لاله رخی کن می گلگون به پیاله

یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ

نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله

یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو

صبحم به فغان نگذرد و شام به ناله

از تاب عرق روی تو این لطف که دارد

دارد نه گل از شبنم و نه لاله ز ژاله

جز زلف و خطت کز گل رخسار دمیده ست

از گل ندمد سنبل و از لاله کلاله

چون سگ بدوَم آن سرِ کویت ، ز حوالی،

کاین منزلم از روز ازل گشته حواله

هر کس نگرد ماه رخ و هاله ی خطت

من بعد نگوید چو رفیق ازمه و هاله

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

رفیق اصفهانی

همین شعر » بیت ۹

بود شعر رفیق از غیر بهتر

ولیکن گفتهٔ حافظ از آن به

خواجوی کرمانی

ای از گل رخسار تو خون در دل لاله

بر لاله ز مشک سیه افکنده کلاله

باز آی که چشم و رخت ای ماه غزل گوی

این عین غزال آمد و آن رشک غزاله

از خاک درت بر نتوان گشت که کردند

[...]

جامی

هست انجمن ما چمنی پر گل و لاله

گل عارض ساقیست دراو لاله پیاله

افسرده چو ژاله ست نگهدار خدایا

از ساحت این تازه چمن آفت ژاله

باشد سخن عشق یکی لیک گرفته

[...]

هاتف اصفهانی

خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله

ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت

در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه