گنجور

 
فیض کاشانی

اگر به کوی امامم بود مجال وصول

رسد به دولت وصلش نوای من به حصول‏

من شکسته بی‏دست و پا به درگه او

به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول‏

کجا روم چکنم حال دل کرا گویم

که گشته‏ام ز فراق امام خویش ملول

همین بس است که او را ببینم و در پاش

پس از محاربه دشمنان شوم مقتول

دلم چو گشت مصیقل به صیقل مهرش

بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول

بگشت بر همه دلها حدیث شوق امام

نیافت چون دل من گوشه برای نزول

بگو ثنای امام زمان به جان و به دل

که می‏رسد مدد فیض از نفوس و عقول

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

دل از جواهرِ مِهر‌ت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول

فیض کاشانی

همین شعر » بیت ۵

دلم چو گشت مصیقل به صیقل مهرش

بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول

امیر معزی

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
جمال‌الدین عبدالرزاق

همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول

دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول

ادیب صابر

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول

سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول

در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق

که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول

ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه