گنجور

 
حافظ

مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش

لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش

من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل

که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نِگَهَش

بویِ شیر از لبِ همچون شِکَرَش می‌آید

گرچه خون می‌چکد از شیوهٔ چشمِ سیَهَش

چارده ساله بُتی چابُکِ شیرین دارم

که به جان حلقه به گوش است مَهِ چاردَهَش

از پِی آن گُلِ نورُستِه دلِ ما یارب

خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش؟

یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شِکَنَد

بِبَرَد زود به جانداریِ خود پادشهَش

جان به شکرانه کنم صرف گَر آن دانهٔ دُر

صدفِ سینهٔ حافظ بُوَد آرامگَهَش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
جامی

آن که بر خیل بتان ساخت خدا پادشهش

سرمه اهل نظر باد غبار سپهش

شرمسارم که چو آمد به سرم قاصد او

برنیامد ز تنم جان که فشانم به رهش

حسن قاصد چو به مقصودی شه خاص بود

[...]

محتشم کاشانی

آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش

می‌گدازد جگر شیر ز طرز نگهش

از بدآموزی آن غمزه نمی‌گردد سیر

ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش

دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات

[...]

نظیری نیشابوری

دهر پرفتنه و شورست ز چشم سیهش

داری از چشم بد خلق خدایا نگهش

هرکه را باعث عصیان و خطا عشق شود

ملک از رشک بسوزد که نویسد گنهش

پر مگو خواجه که عشرتگه ما روشن ازوست

[...]

نشاط اصفهانی

نتوان داشت نگه باز زچشم سیهش

دار از چشم بد خلق خدایا نگهش

جای رحم است بر آن بندهٔ مسکین فقیر

که برانند و ندانند چه باشد گنهش

نگهی جانب ما دلشدگان می نکنی

[...]

فروغی بسطامی

دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش

ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش

بخت اگر دست دهد دست من و دامن او

چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش

چشم امید بپوشان ز غبار خط او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه