شبی فرخنده و روزی همایون روزگاری خوش
کسی دارد که دارد در کنار خویش یاری خوش
دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این
اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش
خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم
خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش
بود در بازی عشق بتان، جان باختن، بردن
میان دلربایان است و جانبازان قماری خوش
به مسجدها برآرم چند با زهاد بیکاره
خوشا رندان که در میخانهها دارند کاری خوش
دو روزی بگذرد گو ناخوش از هجرش به من هاتف
که بگذشته است بر من در وصالش روزگاری خوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از لحظات خوشی و خوشبختی میگوید که با داشتن یاری خوش و عشق به معشوق به دست آمده است. او از دلکندن از محبت بتان و آرامش در این رابطه صحبت میکند و انتظار وصال یار را برای خود خوشایند میداند. عشق را به بازیای تشبیه میکند که در آن جان باخته و پیروزی را تجربه کرده است. همچنین به رندان میبالد که در میخانهها مشغول کارند و از ناامیدی در غیاب محبوبش میگوید، اما بر این باور است که روزهای خوشی در انتظار اوست. به طور کلی، شعر انعکاسی از عشق، انتظار و شادی ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: شبی مبارک و روزی نیکو برای کسی است که در کنار خود، یاری مهربان و خوشخلق دارد.
هوش مصنوعی: دل از عشق معشوقان آزاد کردم و راحت شدم. اگر این احساس، شراب مستی یا شادی ناشی از محبت باشد، چه بدی دارد که کمی غمگین هم هستم؟
هوش مصنوعی: من از انتظار و امید به وصال معشوق خوشحالم، زیرا این انتظار مانند بهاری دلنشین است که پشت سر خزان قرار دارد.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، جان دادن و از دست رفتن در زیباییها، نشانهای از پیروزی و شجاعت است و نخبگان در این بازی دلربا همیشه برندهاند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه وقت خود را در مساجد و با زاهدان بیفایده بگذرانم، خوشا به حال رندانی که در میخانهها مشغول کار و سرگرمیهای خوب هستند.
هوش مصنوعی: دو روزی شاید بگذرد که به خاطر جداییاش غمگین هستم، اما ای هاتف، بدان که روزهای شاد و خوشی را با او سپری کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را
چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش
همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه
[...]
کنارِ آب و پایِ بید و طبعِ شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گُلعِذاری خوش
الا ای دولتی طالع، که قدرِ وقت میدانی
گوارا بادَت این عِشرت که داری روزگاری خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشقِ دلبری باریست
[...]
دل هر کس به کاری خوش من و عشق نگاری خوش
که چون عشق نگاری خوش نباشد هیچ کاری خوش
چه خوش روزی بود خرم چه خرم روزگار خوش
که باشد دوستی از دوستی یاری ز یاری خوش
برآر امیدش ای امیدگاه من که خوش باشد
[...]
خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش
جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش
نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم
که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش
نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.