به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
از آن جهت ز نگارم خبر نمیآید
ز درد عشق تو بیمار گشتهام جانا
به جز خیال توام کس به سر نمیآید
به لعل آن لب شیرین چنان شوم مشتاق
که هیچ یاد مرا از شکر نمیآید
به جز نهال قد و قامتت که بس زیباست
عزیز من به خیال بشر نمیآید
بهشت بیرخ خوبت کجا برم تو بگو
به جان تو که به یادم دگر نمیآید
به بوستان وصالت چو آب دیده دهم
چرا درخت امیدم به بر نمیآید
ز انتظار تو جانش به لب رسید جهان
صبا تو راست بگو یار اگر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از درد و عشق سخن میگوید. شاعر در آن نسبت به معشوق خود ابراز دلتنگی و ناامیدی میکند. او به شدت به یاد معشوق است و میگوید که هیچ کس جز او در فکرش نمیآید. شاعر با تصاویری از زیبایی معشوق، از آرزوها و آمالش میگوید و احساس میکند که حتی در بهشت هم بدون معشوق هیچ چیزی برایش معنا ندارد. احساس غم و انتظار در شعر موج میزند و شاعر از درخت امیدش یاد میکند که به بار نمینشیند. در نهایت، شاعر از صبا میخواهد که خبری از یارش بیاورد، زیرا او در حالتی از ناامیدی و درد به سر میبرد.
هوش مصنوعی: جز خیال تو چیزی در نظر نمىآید، هر لحظه بدون چهرهٔ محبوبم بر من نمیگذرد.
هوش مصنوعی: من در راه او با امید و شوق ایستادهام، اما او که مانند درخت سرو است و سرزنده، هرگز به سمتم نمیآید.
هوش مصنوعی: زیبایی که مانند پری است، سالهاست از دیدگانم پنهان شده و به همین دلیل، از احوال من خبر نمیرسد.
هوش مصنوعی: از درد عشق تو دچار بیماری شدهام عزیزم، هیچکس جز خیال تو به ذهنم نمیرسد.
هوش مصنوعی: وقتی به آن لبهای شیرین و سرخ نگاه میکنم، چنان به آن جذب میشوم که هیچ چیزی دیگر به خاطرم نمیآید و فقط او را میبینم.
هوش مصنوعی: علاوه بر زیبایی قد و قامت تو، هیچ چیزی در ذهن انسان نمیتواند به این اندازه زیبا باشد.
هوش مصنوعی: بهشت بدون چهره زیبای تو کجا بروم؟ تو بگو که به خاطر تو دیگر چیزی به یادم نمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهای خود را به باغ وصالت میریزم، چرا درخت امید من نمیروید و ثمر نمیدهد؟
هوش مصنوعی: جان او به لب رسیده از انتظار تو، ای باد صبا، بگو که آیا یار باز نمیگردد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]
زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
ز دل خیال میانش به در نمیآید
ز لفظ معنی پیچیده بر نمیآید
نظر ز عارض او برنمیتوانم داشت
بهشت اگر چه مرا در نظر نمیآید
پیام لطف تو با عاشق اختیاری نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.