زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
چو غیر حسن توام در نظر نمیآید
بر آن سرم که به سر وقت کشتنم آیی
دریغ و درد که عمرم به سر نمیآید
که میرود به تماشای آن خجستهجمال
که از نظارهٔ او بیخبر نمیآید
ز آب دیدهٔ حیران خویش در عجبم
که بینشانهٔ خونِ جگر نمیآید
نشان او ز که پرسد فغانی حیران
که هر که رفت به کویش دگر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و بیان میکند که زبان و کلمات قادر به بازگو کردن زیبایی او نیستند. شاعر به بیان این نکته میرسد که حتی اگر هزار شکل از زیبایی خلق شود، هیچیک به اندازهی معشوق دلانگیز نیست. او همچنین از حسرت و درد خود در انتظار معشوق میگوید و به عدم توانایی در بیان عمق احساساتش اشاره میکند. شاعر در انتها به نگرانی و حیرت خود از دوری معشوق و گشت و گذار بیپایان او در کوی عشق میپردازد و احساس تنهایی و سردرگمیاش را در این جستجو بازگو میکند.
هوش مصنوعی: زبان نمیتواند زیباییهای تو را به درستی توصیف کند، زیرا خوبیهایت فراتر از آن است که با کلمات بیان شود.
هوش مصنوعی: هرچند نقاش میتواند هزاران شکل و صورت بکشید، اما هیچکدام از آنها به زیبایی و خوشفرمی تو نخواهد بود.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم زیبایی گلهای هنوز شکفته نشده را توصیف کنم، در حالی که در چشم من هیچ چیزی به جز زیبایی تو دیده نمیشود؟
هوش مصنوعی: میخواهم به آن روزی برسم که تو برای کشتن من بیایی، اما افسوس و حسرت که عمرم همچنان ادامه دارد و به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: کسی که به تماشای زیبایی دلانگیز میرود، غافل از این است که با دیدن او، دیگر به دنیا و اطرافش توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: از اشکهای گمگشتهام متعجبم که چگونه بدون علامت و نشانهای از درد درونم، نمیتوانم خود را نشان دهم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به کوی او برود و آنجا را تجربه کند، دیگر هیچ وقت به عقب برنمیگردد و نمیتواند از این عشق و حال خوش و حالتی که در آنجا دارد، دست بکشد. پس هر کسی که بخواهد نشانهای از او پیدا کند، باید از دیگران بپرسد و حیران بماند که چرا کسی که وارد آن جهان شده، دیگر به دنیای قبلی خود باز نمیگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
[...]
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
ز دل خیال میانش به در نمیآید
ز لفظ معنی پیچیده بر نمیآید
نظر ز عارض او برنمیتوانم داشت
بهشت اگر چه مرا در نظر نمیآید
پیام لطف تو با عاشق اختیاری نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.