گنجور

 
بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

چو غیر حسن توام در نظر نمی‌آید

بر آن سرم که به سر وقت کشتنم آیی

دریغ و درد که عمرم به سر نمی‌آید

که می‌رود به تماشای آن خجسته‌جمال

که از نظارهٔ او بی‌خبر نمی‌آید

ز آب دیدهٔ حیران خویش در عجبم

که بی‌نشانهٔ خونِ جگر نمی‌آید

نشان او ز که پرسد فغانی حیران

که هر که رفت به کویش دگر نمی‌آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

مراد من ز وصال تو برنمی‌آید

بلای عشق تو بر من به سر نمی‌آید

شب جوانی من در امید تو بگذشت

هنوز صبح وصال تو برنمی‌آید

درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم

[...]

جهان ملک خاتون

به جز خیال توام در نظر نمی‌آید

دمیم بی‌رخ جانان به سر نمی‌آید

منم به خاک رهش معتکف به امّیدش

ولیک سرو روان در گذر نمی‌آید

پری‌صفت ز دو چشمم نهان شده عمریست

[...]

حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
کلیم

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

[...]

صائب تبریزی

ز دل خیال میانش به در نمی‌آید

ز لفظ معنی پیچیده بر نمی‌آید

نظر ز عارض او برنمی‌توانم داشت

بهشت اگر چه مرا در نظر نمی‌آید

پیام لطف تو با عاشق اختیاری نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه