گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می‌دانست

و آتشِ چهره بدین کار برافروخته بود

گر‌چه می‌گفت که زارَت بِکُشم می‌دیدم

که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود

کفرِ زلفش رَهِ دین می‌زد و آن سنگین‌ دل

در پِی‌اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟

یار مَفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب‌شناسی ز که آموخته بود؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۱۱ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۱۱ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۲۱۱ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۱۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

ناصر بخارایی

می‌گذشت و ز حیا چهره برافروخته بود

ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود

چون کمان‌خانهٔ ابرو بگشاد از غمزه

چشم در دیدهٔ صاحبنظران دوخته بود

یار در جان من آن دم که همی‌زد آتش

[...]

نظام قاری

دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود

تا کجا بازدل غمزده سوخته بود

آتشین تافته آل برافروخته بود

تا کجا شرب لحافی شب دی سوخته بود

اینکه دیدی که گس خان اتابک میسوخت

[...]

میلی

دوش ازان شعله که در جان من سوخته بود

چون گل آیینه روی تو برافروخته بود

بود حیرت سبب آن که دلم با همه شرم

بی حجابانه به روی تو نظر دوخته بود

یاد آن شب که دلم پیش تو می‌ریخت برون

[...]

صائب تبریزی

دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود

مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود

چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم

رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود

جویای تبریزی

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

[...]