گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

دید آن که پی من به خرابات فنا رفت

سرها چو حباب آمد و بر باد فنا رفت

در هجر تو آه دل من بوده که تا صبح

گفتند خلایق که مگر باد صبا رفت

در راه به زهاد بسی عربده کردست

آن کافر بد مست که دوش از بر ما رفت

غایب چو شد از ما دگر از ماش مجوئید

او بود پری رفت و ندانیم کجا رفت

سر منزل عشق تو بود کوی فنا زانک

هر چند که شاه آمد ازان سوی گدا رفت

رفت آن مه و گفتا که بیایم به برت زود

آن شوخ بلای دل غمگین چه بلا رفت

آن روز که می شد صفت مردمی از خلق

گویا ز همه بیشتر آئین وفا رفت

از صوفی رعنا چه صفا چشم توان داشت؟

کش عمر گرامی همه در زرق و ریا رفت

هر کس طرفی زد قدم از حادثه دهر

زین حادثه فانی به خرابات فنا رفت