در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت
از بس قدح تلخ مکافات کشیدم
از خاطر من دغدغه روز جزا رفت
خضر ره ارباب طلب، عزم درست است
آواره شد آن کس که پی راهنما رفت
تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟
این زور در ایام که بر دست دعا رفت؟
آن روز که خورشید قدح چهره برافروخت
رنگ ادب از چهره گلزار حیا رفت
بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟
از روی خزان رنگ ز بی برگی ما رفت
چون از لب پیمانه من زهر نریزد؟
صائب به من از گردش ایام چها رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر درباره وطن، غربت، و عواقب زندگی میپردازد. شاعر از سفر به وطن به دلیل مشکلات و محنتها سخن میگوید و از دردهای ناشی از دوری و غفلت از روز جزا مینالد. او به سختیهای زندگی و احساساتی که در اثر آن به وجود میآید، اشاره میکند و میگوید که دیگر نمیتواند از دعا و امید دست بردارد. تصویرهای زیبایی از طبیعت و احساس ناپایداری در زندگی و عشق به وطن نیز در این شعر وجود دارد. در نهایت، شاعر به نقطهای میرسد که از تجربیات تلخ خود سخن میگوید و میل به نزدیکی به خداوند و یاری میطلبد.
هوش مصنوعی: در سرزمین خودمان چقدر میتوان با عصا راه رفت؟ کجا میتوان به سرزمین بیگانه رفت و به گذشته برگشت؟
هوش مصنوعی: به خاطر نوشیدن زیاد شراب تلخ و مواجهه با عواقب آن، فکر و یاد روز قیامت از ذهنم بیرون رفته است.
هوش مصنوعی: آدمی که به دنبال راهنمایی در مسیر طلب و جستجوی حقیقت است باید عزم و ارادهای قوی داشته باشد. در غیر این صورت، اگر به درستی اقدام نکند، به سرگردانی و پریشانی دچار خواهد شد و سرانجام به بیراهه خواهد رفت.
هوش مصنوعی: تا کی میتوان به دعا از دست بالا درخواست کرد؟ این قدرت در زمانی که دعا به آسمان میرود، چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: در روزی که خورشید زیبایی خود را به نمایش گذاشت، رنگ نجابت و ادب از چهره باغ و گلها ناپدید شد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانیم از بالای حاصل خود محافظت کنیم وقتی که دیگر زیبایی و سرسبزی در آن نیست؟ رنگ زندگی ما از روی خزان خشکیده، رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که از لب پیمانهام چیزی ناامیدکننده نریزد، صائب، چه بر من گذشت از تغییرات روزگار؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
افسوس ازین عمر که بر باد هوا رفت
کاری به جهان نی به مراد دل ما رفت
خورشید من از اوج جوانی چو برآمد
بس ذره سرگشته که بر باد هوا رفت
گفتم ز در خویش مران، گفت که بگذر
[...]
آن سرو گل اندام که در زیر قبا رفت
باماش عتابی ست ندانم چه خطا رفت
آه از من بیدل که دل سوخته من
عمری ست که گم گشت و ندانم که کجا رفت
بر باد شد آن جان هوایی که مرا بود
[...]
آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت
آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟
تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین
کس واقفِ ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش
[...]
دید آن که پی من به خرابات فنا رفت
سرها چو حباب آمد و بر باد فنا رفت
در هجر تو آه دل من بوده که تا صبح
گفتند خلایق که مگر باد صبا رفت
در راه به زهاد بسی عربده کردست
[...]
گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت
بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت
دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش
چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت
هر غمزه که زد چشم خوشت صید دلی کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.