گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست

که شدم شیفته مغبچگان روز الست

سر نهم پیش قدح همچو صراحی هر دم

در خرابات مغان تا شده ام باده پرست

رفتم از دست ز تشویر خمار ای ساقی

لطف باشد به یکی جرعه گرم گیری دست

آن میان هست در آغوش و کسی گوید نیست

وان دهن نیست به گفتار و تو پنداری هست

دلم ای مغبچه مشکن که درین دیر کهن

هست بد مست هر آن شوخ که او جام شکست

قامتم خم شده از خدمت رندان در دیر

پیر از بس سبوی باده بدوشم که نشست

زاهدا چند ریاضت کشی اینک فانی

خورد یک جام فنا وز خودی خود وادست

 
 
 
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه