امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴ - ایضا له

مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست

که شدم شیفته مغبچگان روز الست

سر نهم پیش قدح همچو صراحی هر دم

در خرابات مغان تا شده ام باده پرست

۳

رفتم از دست ز تشویر خمار ای ساقی

لطف باشد به یکی جرعه گرم گیری دست

آن میان هست در آغوش و کسی گوید نیست

وان دهن نیست به گفتار و تو پنداری هست

دلم ای مغبچه مشکن که درین دیر کهن

هست بد مست هر آن شوخ که او جام شکست

۶

قامتم خم شده از خدمت رندان در دیر

پیر از بس سبوی باده بدوشم که نشست

زاهدا چند ریاضت کشی اینک فانی

خورد یک جام فنا وز خودی خود وادست