گنجور

 
ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

گشت آشفته و دیوانه و زنجیر گسست

زلف زنجیر وَشش کز سر ایمان برخاست

رقم کفر به ما بر بنشاند و بنشست

پشت بر صومعه کردیم و سوی بتکده روی

خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست

با حریفان قلندر به خرابات شدیم

زهد بر هم زدهء کاسه به کف، کوزه به دست

چون ظهیر از سر آن زلف گشادیم گره

که کمینه گرهی دارد ازو پنجه شست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا

کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست

دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ

طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست

شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه