یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
گشت آشفته و دیوانه و زنجیر گسست
زلف زنجیر وَشش کز سر ایمان برخاست
رقم کفر به ما بر بنشاند و بنشست
پشت بر صومعه کردیم و سوی بتکده روی
خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست
با حریفان قلندر به خرابات شدیم
زهد بر هم زدهء کاسه به کف، کوزه به دست
چون ظهیر از سر آن زلف گشادیم گره
که کمینه گرهی دارد ازو پنجه شست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و هوای شاعر در لحظاتی از زندگی میپردازد که در حال بادهگساری و شادی با دوستانش است. او از دینداری و صومعه دور میشود و به بزم و خوشگذرانی روی میآورد. با دیدن معشوق و زیباییاش، دل دیوانگان نیز آشفته میشود و همه زنجیرها و محدودیتهای خود را میشکنند. او با کنار گذاشتن زهد و توبه، به جمعی از آزادگان و خوشگذرانان میپیوندد و در میان خوشیها و لذتها، گرهی از زلف معشوق باز میکند که نشاندهنده آزادی و رهایی از قید و بندها است. به طور کلی، شعر به جشن زندگی، عشق و آزادی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دوست شرابخور من، با جامی پر از شراب، در کنار دوستان دیگر، از میخانه خارج شد و مست بود.
هوش مصنوعی: او بر درِ کانون عبادت نشسته و سلامی را نثار کرد، سپس درِ خُم را باز کرد و درِ غم را بست.
هوش مصنوعی: هر شیطانی که دلش به ما بیفتد، آن ماه نازک در آسمان، به خاطر این عشق آشفته و دیوانه میشود و زنجیرهایی که او را محدود کرده بودند، پاره میکند.
هوش مصنوعی: زلفها و زنجیرهایی که از سر ایمان آزاد شدند، نشانههای کفر را بر ما به تصویر کشیدند و آرام گرفتند.
هوش مصنوعی: ما به عبادتگاه پشت کردیم و به سمت معبد بتها رفتیم، لباس مقدس خود را پاره کردیم و همه نمازی که خوانده بودیم را شکستیم.
هوش مصنوعی: ما با دوستان رنگارنگ خود به میخانه رفتیم، در حالی که زهد و ریاضت را کنار گذاشته بودیم و کاسهای در دست و کوزهای دیگر به همراه داشتیم.
هوش مصنوعی: چون زلف زیبای او را باز کردیم، متوجه شدیم که این گره کوچک، قدرت زیادی دارد و میتواند تأثیرات فراوانی به همراه داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا
کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست
دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ
طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست
شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.