گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

دوران نشان ز بخت جوانم نمی‌دهد

جامی ز دست پیر مغانم نمی‌دهد

از هر که نوشداروی جان می‌کنم طلب

جز از شرابخانه نشانم نمی‌دهد

در هجر او که گریه شده در گلو گره

فریاد ازو که راه فغانم نمی‌دهد

عمرم سبک خرام شدست ای حریف از آنک

ساقی دور رطل گرانم نمی‌دهد

دارالامان میکده می‌بایدم که چرخ

جای دگر ز غصه امانم نمی‌دهد

یک قطره آب را به لبم چرخ تار چشم

صد قطره خون دل بچکانم نمی‌دهد

فانی ز کام و عیش که گردون دهد به خلق

هیچم چو می‌نیاید از آنم نمی‌دهد