گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ز سر آب حیاتم می آگهی آورد

به کوی میکده خضرم به همرهی آورد

چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال

ببزم دردکشان ساغر تهی آورد

می صبوح کشان جان به باد خواهم داد

که بوی دوست نسیم سحرگهی آورد

چه میکده است که درد سفال او در سر

گدای را هوس افسر شهی آورد

برهن خرقه اگر عاقلی بیا می نوش

که شیخ جانب دیرش ز ابلهی آورد

چو خورد باده به خرگاه ماه من ناهید

ز بهر بزم وی آهنگ خر گهی آورد

کمند زلف تو عشاق را به سلسله بست

به یک گره سوی ما رو به کوتهی آورد

 
 
 
حافظ

نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد

که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد

به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک

بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد

بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان

[...]

نیر تبریزی

چه مژده بود که باد سحرگهی آورد

هوای شور و طرب بر دلم رهی آورد

دل از سموم حوادث کنون شود ایمن

که رو به سایهٔ آن قامت سهی آورد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه