گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود

هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود

چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر

منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود

ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر

رخنه در دینم فکنده نا مسلمانی بود

کی من مجنون توانم دید روی آن پری

کش بدیدن عقل کل مدهوش حیرانی بود

اشک خون پیدا برویم راند وان کاندر دلش

از فراق لاله رویی داغ پنهانی بود

زو جدا گشتم ندانستم که از بی طاقتی

آه و اشکم در غمش هر لحظه طوفانی بود

منع فانی کرد ناصح از جنون و عاشقی

کی بود باور که او این نوع نادانی بود