گنجور

 
بیدل دهلوی

ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم

به این آتش که من دارم مگر آتش‌ کند سردم

اسیر ششدر و تدبیر آزادی جنونست این

چو طاس نرد هر نقشی‌که آوردم نیاوردم

چو شبنم شرم پیدایی‌ست آثار سراغ من

عرق چندان که می‌بالد بلندی می‌کند گردم

چو اوراق خزان بی‌اعتبارم خوانده‌اند اما

جهانی رنگ سیلی خورده است از چهرهٔ زردم

در آن مکتب که استغنا عیار معنی‌ام ‌گیرد

کلاه جم بنازد بر شکست‌گوشهٔ فردم

ز خویشم می‌برد یاد خرام او به آن مستی

که‌گل پیمانه‌گرداند اگر چون رنگ برگردم

ز عریانی درین میدان ندارم ننگ رسوایی

شکوه جوهر تیغم خط پیشانی مردم

وفایم خجلت ناقدردانی برنمی‌دارد

اگر بر آبله پا می‌نهم دل می‌کند دردم

نی‌ام بیدل خجالت مایهٔ ننگ تهی‌دستی

چو مضمون در خیال هر که می‌آیم ره آوردم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم

تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟

نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی

[...]

جامی

معاذالله ازان شبها که بود از حد برون دردم

تو با اغیار می خوردی می و من خون همی خوردم

به روی این و آن هر دم چو ساغر می زدی خنده

من از غم چون صراحی گریه خونین همی کردم

پری را چون روا باشد که گردد دیو هم زانو

[...]

بابافغانی

من آشفته هم در خواب مستی کاش می مردم

که روز از مستی شب این همه خجلت نمی بردم

زبان خود بدندان می گزم هر دم من ناکس

که از بهر چه در مستی لبت را نام می بردم

کشم صد انفعال از خویش و میرم از پشیمانی

[...]

فضولی

ز سیر سایه همراه تو ای مه رشک‌ها بردم

برای دیدنت گر چشم هم می داشت می مردم

مرا بر چشم پر خون جمع گشته نیست پیکانت

در گنجینه لعلیست با آهن برآوردم

بکف در کوی تو می گشتم از من نقد جان گم شد

[...]

بیدل دهلوی

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم

شرار بی‌دماغ آخر ندارد پر زدن هر دم

گریبان می‌درم چون صبح و برمی‌آیم از مستی

چه سازم نعل در آتش ز افسون دم سردم

چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه