گنجور

 
عارف قزوینی

ز عشق آتشِ پرویز آنچنان تیز است

که یک شَرارهٔ سوزان سوارِ شَبدیز است

سوارِ باد چو آتش شود کجا محتاج

دگر به نیشِ رکاب است و نوکِ مهمیز است

ز عشقِ آذرآبادگانم آن آتش

نهان به سینه و در هر نفس شَرَرریز است

چه سان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم

که در قلمروِ زردشت حرفِ چنگیز است

زبانِ سعدی و حافظ چه عیب داشت که‌اش

بَدَل به تُرک زبان کردی این زبان هیز است

رها کُنَش که زبانِ مغول و تاتار است

ز خاکِ خویش بتازان که فتنه‌انگیز است

دچارِ کشمکش و شرِّ فتنه‌ای زین آن

اِلَی‌الْاَبَد به تو تا این زبان گلاویز است

به دیوخوی «سلیمان نظیف» گوی که خوب

درست غور کن اَنقوره نیست تبریز است

ز استخوانِ نیاکانِ پاکِ ما این خاک

عجین شده است و مقدس‌تر از همه چیز است

صبا به مجلسِ خائن‌پرستِ تهران گوی

پناهِ عارف تبریزی است و تبریز است

 
 
 
حافظ

اگر چه باده فرح بخش و باد گُل‌بیز است

به بانگِ چنگ مخور می که محتسب تیز است

صُراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام، فتنه انگیز است

در آستینِ مُرَقَّع، پیاله پنهان کن

[...]

جامی

قدم به طرف چمن نه که سبزه نوخیز است

شکوفه در قدم دوستان درم ریز است

مده به باد گرانمایه عمر بی باده

کنون که باده فرحبخش و باد گلبیز است

سرود مجلس تو صوت عندلیب بس است

[...]

محتشم کاشانی

کنون که خنجر بیداد یار خونریز است

کجاست مرد که بازار امتحان تیز است

دلم ز وعدهٔ شیرین لبی است در پرواز

که یاد کوه‌کنش به ز وصل پرویز است

ز من چه سرزده‌ای سرو نوش لب که دگر

[...]

وحشی بافقی

عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است

ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است

دلیریی که دلم کرد و می‌زند در صلح

به اعتماد نگه‌های رغبت آمیز است

مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه

[...]

عرفی

از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است

که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است

چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها

که دام ما همه این طره ی دل آویز است

ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه