گنجور

 
عارف قزوینی

با من این روحِ سبک‌سیر گران‌جانی کرد

تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد

همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس

چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد

غم به ویرانهٔ دل کرد همان کار که‌اش

موکب شاهی با کلبهٔ دهقانی کرد

آنچنان کز غرض شخصی ویران وطنی است

زندگی با من یک عمر غرض‌رانی کرد

حسّ من با من آن کرد که عالم دانند

مخبرالسلطنه با روح خیابانی کرد

ز محیط از چه کنم شکوه به هرجا که غمی

بود آورد دودستی به من ارزانی کرد

ز ورق راحت و آسایش و آرامش من

مرکز خائن و بی‌عاطفه طوفانی کرد

اجنبی‌پروری و روح خیانتکاری

چه بگویم که چه با کشور ساسانی کرد

داغدار است دل از دست ریاکاریِ شیخ

بس سیه‌کاری کین داغ به پیشانی کرد

قدرنشناسیِ یک ملّتم این آخرِ عمر

به در از شهر چو درویش بیابانی کرد

پرتو نور تجدد ز خیابان جدید

روح امثال خیابانی نورانی کرد

عارف از جاده راست قدم کج ننهاد

رفت و بس شکر که از باعث این بانی کرد

پیشرفت آنچه در این صفحه امیر لشکر

کرد از پرتو اقبال رضاخانی کرد

 
 
 
فصیحی هروی

سالها دیده ما را مژه دربانی کرد

آخرش برد و سراپرده حیرانی کرد

سینه بی جگر از زخم تو پهلو دزدید

حیرتش آمد و ناسور پشیمانی کرد

گنج دردی به تماشای دلم آمد و دوش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه