گنجور

 
عارف قزوینی

گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم

آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم

مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید

بی‌پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم

این تویی در بر من یا که بود خواب و خیال

که من از بخت خود این واقعه باور نکنم

سر از آن شب که ز بالین تو برداشته‌ام

خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم

نیست یک شب که من از حسرت چشمت تا صبح

متصل خون دل از دیده به ساغر نکنم

شعلهٔ آه من آتش به جهان خواهد زد

ز آب چشم خود اگر روی زمین تر نکنم

خون من ریز میندیش تو از حشر که من

شکوه از دست تو غیر از تو به داور نکنم

 
 
 
وحشی بافقی

می‌توانم که لب از آب خضر تر نکنم

میرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم

شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند

دارم آن تاب کز او دیده منور نکنم

آن قوی حوصله بازم که اگر حسرت صید

[...]

میرزا حبیب خراسانی

من بجز کار می و ساقی و ساغر نکنم

در همه عمر جز این مشغله دیگر نکنم

زاهد ار نسیه فردا دهم وعده، بگو

نقد امروز بدان نسیه برابر نکنم

تا بود نغمه مرغ سحر و بانگ رباب

[...]

غروی اصفهانی

بخدا کز تو نگیرم دل و رو برنکنم

کافرم چارۀ دل را گر از این در نکنم

رسم خوبان جهان گرچه وفاداری نیست

بی وفائی ز تو البته که باور نکنم

ناله، دانم ندهد سود و به جائی نرسد

[...]

ملک‌الشعرا بهار

روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم

شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم

نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه