گنجور

 
وحشی بافقی

می‌توانم که لب از آب خضر تر نکنم

میرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم

شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند

دارم آن تاب کز او دیده منور نکنم

آن قوی حوصله بازم که اگر حسرت صید

چنگ در جان زندم میل کبوتر نکنم

دارم آن صبر که با چاشنی ذوق مگس

بر لب تنگ شکر دست به شکر نکنم

در جنت بگشا بر رخم ای خازن خلد

که دماغ از گل باغ تو معطر نکنم

حلهٔ نور اگرم حور به اکراه دهد

پیشش اندازم و نستانم و در بر نکنم

وحشی آزردگیی داری و از من داری

من چه کردم که غلط بود که دیگر نکنم