گنجور

 
ظهیری سمرقندی

چون این خبر به سمع کنیزک رسید که سیاست شاهزاده در تاخیر افتاد، از بهر آنکه یکی از وزرا به حضرت شاه رفته است و به فنون مواعظ و صنوف زواجر او را از سیاست در تردد افکنده و در انواع غدر و اصناف مکر زنان حکایت ها گفته که مانع زجر و دافع تعریک شاهزاده شده است، ضجرت و حیرت بر وی استیلا آورد و فکرت و دهشت بر وی غالب شد. با خود گفت: اگر درین کار تاخیر و توانی و تقصیر و تراخی رود و عنان یکران در جولان این میدان، سست گذاشته آید، کار از دست تدارک در گذرد و در پای اهمال و امهال افتد. شاهزاده روز هفتم زبان بگشاید و ترهات و هذیانات من تقریر کند، به هیچ حال مرا امید زندگانی نماند و بر تلخی عیش، دل بباید نهاد، بلکه دل از جان شیرین بر باید گرفت. جنون بر وی غالب شد و سودا بر وی مستولی گشت. خویشتن را پیش تخت شاه افکند و اشک حسرت از دیده می ریخت و خاک ندامت بر فرق سر می بیخت. دم سرد بر می آورد و آتش سینه را فروغ می داد و می گفت:

وعده تو زان به درنگ اندر است

کاین دل مسکینت به جنگ اندراست

تو رسن کار گرفتی فراخ

کار من امروز به تنگ اندر است

و بعد از تقریر مراسم خدمت و تحریر شرایط دعا و تحیت، زبان تظلم بگشاد و مقاسات شداید و مکاید شرح داد و گفت: جاه پادشاه جهان و سایه فر یزدان که عدل او ملجا ملهوفان و فضل او منجای متاسفان است، همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و متراقی باد. همیشه پادشاه که به کام نیکخواه باد، به حبل تقوای یقین و عروه وثقای دین مستمسک و معتصم بوده است و به ردای عدل و حلیه انصاف متردی و متحلی و تا این غایت هر کاری که کرده است و هر عزمی که از رای مضی ء او به امضا رسیده است و نفاذ یافته، رعایت رضای ایزد تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مرعی بوده است. امروز به تحریک ساعی و تحریض نمام، طریق سداد و صواب فرو گذاشت و حرمت حدود شریعت به یکسو نهاد و پشت پای بر روی تصون و تدین زد و خاک مذلت و اهانت در چشم صلاح و صواب افکند و اختلال و توهین در قواعد دین و قوانین انصاف راه داد و باغ ریاست را از گلزار سیاست خالی و عاطل گردانید. فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد، این اهمال و امهال رات چه حجت آرد و به کدام معذرت پیش رود؟ و جواب این کلمه که «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» چه خواهد گفت؟

ان کان سر کم ما قال حاسدنا

فما لجرح اذا ارضاکم الم

کم تطلبون لنا عیبا فنعجزکم

و یکره الله ما تاتون و الکرم

و می ترسم که شاه را از مشورت دستوران، همان حالت پیش آید که آن شیر را از مشاورت بوزنه و بر وزرای کژ رای بدفرمای او همان حالت نازل شود که بوزنه را به استبداد رای. شاه گفت: چگونه است؟