گنجور

 
ظهیری سمرقندی

گفت: آورده‌اند که بازرگانی بود که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغت‌ها نمودی و بیشترین عالم برای کسب مال و تحصیل منال زیر قدم آورده بود و در اطراف بر و بحر، تجارت‌های مربح و منجح کرده و سفرهای شاق در ارجای آفاق تحمل نموده و بدین طریق غنیمتی وافر و نعمتی فاخر به دست آورده و همه همّت خویش به شهوت اطعمه لطیف موقوف کرده و جمله نهمت خویش به التقام اغذیه نظیف مقصور گردانیده و از ملذذات عالم به مأکولات مشتهی قناعت کرده و از مطلوبات دنیا به مشروبات هنی خرسند شده. از کمال شره گفتی: به همه اعضا‌، دهان شده است و از افراط شبق به همه اجزا دندان گشته و با این قوت طبیعت، هوا در اضافت با او کثیف بودی و آب با او لطیف ننمودی. ازین نازک‌طبعی‌، خرده گیری‌، عیبجویی‌، بدخویی‌، که از آب کوثر نفرت گرفتی و از نعیم خلد کراهیت داشتی. به هر شهری که درآمدی، نخست به رسته طباخان و خوردنی‌پزان طواف کردی. روزی بر مرکب اشتها «کالهیمان العطشان او کالغرثان السغبان» سوار شده بود و در بازار طواف می‌کرد و نظر بر هر مقر و ممر می‌افکند و خیار اطعمه اختیار می‌کرد. در اثنای نظر، کنیزکی دید بر طرف دکانی با لباس پاکیزه، بر دست طبقی نظیف و دستاری لطیف، از آرد میده و روغن و انگبین‌، کلیچه پخته و از بهر خریدار بر سر بازار نهاده و چشم انتظار گشاده، در غایت لطافت و نهایت ظرافت‌؛ گفتی قرص آفتاب یا دایره ماه است یا رخسار حور و چهره غلمان از قصور می‌درفشد یا زهره و مشتری نور می‌بخشد.

اندر کف او کلیچه گفتی بذر است

ماننده ماهی‌ست درفشان از میغ

به چشم و دل بازرگان درآمد و وقعی عظیم و محلی رفیع یافت و در طبع و قریحت او جای گرفت. بر وفور بازگشت و دستار به کنیزک داد و به بازار فرستاد و گفت: فلان موضع، بدین هیات کنیزکی است، زر بده و قرص‌ها بخر و وصیت کن تا بعد ازین قرص‌ها به کسی نفروشد تا مدت مقام ما هر روز قرص می‌خری. کنیزک بر مقتضای رای خواجه به بازار شدی و کلیچه‌ها بخریدی و مدتی دراز بر آن اقتصار کرد که جز کلیچه نمی‌خورد. در میان این احوال، روزی کنیزک کلیچه‌فروش غایب گشت. بازرگان چون با آن طعام إلف گرفته بود و طبع و مزاجش بر آن اعتیاد یافته، به مفارقت محبوب و انعدام مألوف، متأسف و ملهوف گشت. کنیزک را فرمود تا برود و به استقصاء هرچه تمام‌تر، مربع و مرتع او معلوم کند و چون حاصل گردد، کنیزک را به نزدیک او آورد. کنیزک بازرگان به موسم معهود و معهد مشهود آمد و از ساکنان آن جایگاه تفحصی بلیغ و استقصایی تمام کرد و از مسکن و مرکز کنیزک بپرسید و خانه او را نشان خواست و چون معلوم شد، به وثاق او رفت و به لطفی هر چه شامل‌تر و تواضعی هرچه کامل‌تر گفت: خواجه من ترا طلب می‌کند. کنیزک جواب داد که «مرحبا بک و بمرسلک» و با او به خانه بازرگان آمد. مرد بازرگان از وی پرسید: سبب چیست که قرص نپخته‌ای و کلیچه نیاورده‌ای؟ کنیزک گفت: تا امروز ما را بدان احتیاجی بود، اکنون آن احتیاج برخاست و آن ضرورت نماند. بازرگان از موجب علت و سبب حاجت سؤال کرد. کنیزک گفت: ما را بر آن کار تا اکنون، بواعث و دواعی می‌بود و امروز آن بواعث منتفی و آن دواعی زایل گشت. بازرگان از کیفیت علت و کمیت حاجت پرسید. گفت: خواجهٔ مرا بر پای، علت سرطان بود و او را ورمی قوی و آماسی عظیم پدید آمده بود، اطبا فرمودند که از آرد میده و انگبین هر روز عجینی ساز و بر وی تکمید می‌کن تا مادت‌ها را نضج می‌دهد و به تدریج تحلیل می‌کند. مدت دو ماه بر آن، این طللی می‌نهادم و چون برگرفتی، قدری آرد و روغن با آن یار کردمی و کلیچه پختمی و بفروختمی. اکنون آن آماس فرو نشست و مادت‌ها پالود و نیز بدان حاجتی نماند. بازرگان چون این کلمات بشنید، صفراش بشورید و گفت: لعنت بر تو باد و بر آن خواجه‌ات و نفرین بر من باد و بر این سؤال نابرجای و راست گفته‌اند که: «طلب الغایه شوم». کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی و از غایت کراهت و نفرت، قی و اسهال بر وی افتاد و مخارج اسفل و اعلاش بگشاد و مدت‌ها در رنج آن علت و محنت آن بلیت بماند و هر چند می‌کوشید تا صورت آن حادثه بر خاطرش پوشیده گردد، ممکن نبود و هر ساعت می‌گفت:

الله یعلم انی لست اذکره

و کیف اذکره اذا لست انساه

نیارم از تو یاد ایرا که گشته ست

مرا بر دل، فراموشی فراموش

و درین معنی، حکیمی نیکو گفته است:

کل البقل من حیث توتی به

هنیئا و لا تسال المبقله

این افسانه از بهر آن گفتم تا بر رای انور و خاطر اشرف اعلی، معین و مقرر گردد که در امور معضل و مهمات مشکل به اوایل کار احتیاط بسیار می‌باید کرد و از خواتم و عواقب‌، اندیشه داشت تا آفتاب یقین از حجاب اشتباه بیرون آید و چهره مقصود چون روز عالم افروز روی نماید، چه اقوال و افعال زنان به نزدیک هیچ عاقل، معتمد و معتبر نیست و مکر‌های ایشان زیادت از آنست که در حساب آید و خدای تعالی با عظمت و بزرگی خویش، کید زنان را عظیم خوانده‌است. کماقال: «ان کید کن عظیم» و از آن تجنب و تحذیر فرموده است و امیر المومنین عمر بن الخطاب- رضی الله عنه- که بانی دین و قانی خلفای راشدین- رضی الله عنهم- بوده است، می فرماید: «استعیذوا بالله من شرار النساء و کونوا من خیار هن علی حذر.» می گوید: ‌«پناه جویید به خدای تعالی از بدان‌ِ زنان و بر حذر باشید از نیکان‌ِ ایشان‌» از بهر آنکه نظر شهوت ایشان چون به چیزی میل کند، دین و دنیا فرو گذارند و مقصود و مطلوب خود بردارند و به مصالح دین و دولت التفات ننمایند و در لذت عاجل نگردند و از عقوبت آجل تأمل نکنند. کژی در طبیعت ایشان سرشته است و کذب و نفاق و زور و شقاق با طینت ایشان آمیخته و اگر پادشاه اجازت فرماید، از تألیف کذب و مکر و تصنیف حیلت و غدر ایشان داستانی بگویم. پادشاه فرمود که: بگوی