رسول خوب و مراسله مرغوب محبوب واصل، چندان لب و دیده بر بیاض آن و سواد این سودم که آن چون روی بخت من سیاه و این چون دیده ملازمان سفید شد، درباب قبا و چکن رخت به خانه خیاط کشیده جامه مطالبت بر انداختم بر قامت قبولش قصیرآمد، زیرا که در مطالبه اجرت دست و بغل گشاده به ذراع دراز نفسی و مقراض تند زبانی نپیموده گز می کرد و گز نکرده می درید، چندان درید و دوخت که پیراهن صبرم قبا گشت. دیدم چنانچه سر سوزنی ار خالق کهنه او را حوار انگاشته خیاطه مثال باریک شده سوراخ به سوراخش کشم، مادام ظهور حتی جمل فی سم الخیاط، سر ما بی کلاه خواهد بود، لاجرم کیک مناظرت از شلوارش برآوردم و پنبه وارش پوشیده دستش از شال کوتاه کردم، پولش دادم و گرفتم و به رسول سپردم و رفتم سگ یوسف عذار طریق مصر وصال را چون صیت حسن زلیخا پی سپر آمده، قطعه:
میرفت بکبر و ناز و می گفت
بی من چه کنی به لابه گفتم
بنشینم وصبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.