گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

قربانت شوم، دستخط مبارک که آورده آن شیرین بیان بود وپرورده آن رنگین بنان زیارت شد. تعویذ تب های کربت کردم و چراغ شب های غربت. دلم از درد آسوده ساخت و گردم از چهره باز پرداخت، فرد:

این قاصد از کدام زمین است مشکبوی

وین نامه در چه داشت که گیتی معطر است

فرموده اند رنج شتاب دیدی و زحمت آفتاب، از آن روز که درنگ اندیش کوی توام و در سایه جعد مشکین موی تو، نه از شتابم کلال است نه از آفتاب ملال، فرد:

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن

اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

خاصه این سفر که قصدم دعای وجود فرخ فال بود و در خواست وصال سعادت اتصال، آن دولت از کجا که مرا در کنار نشانی، و به آستین عنایتم از چهره غبار فشانی. مرا غبار راه تو پیرایه جمال است و کاهش طریق طلب سرمایه کمال، فرد:

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید

باری این ها همه حرف و حکایت است، و افسانه و روایت چاره وصال است نه مقال و درمان دیدار است نه خیال، فرد:

یا بر شکر خویش مرا مهمان خواه

یا بر جگر ریش به مهمان من آی

باقی فدایت.