گنجور

 
یغمای جندقی

خدایا خدایا تا کی بار خامه کشم و کارنامه کنم، تمهید درود و سلام آرم و ترتیب پیک و پیام، مگرم درد دل در آن محفل گوش گزار افتد وصورت آشفتگی شهود حضرت یار گردد، در نامه جز تعارف چه توان نگاشت و با قاصد جز آه و ناله چه توان سرود، فرد:

شرح حال مشتاقان دل به دل تواند گفت

آن نه شیوه قاصد این نه کار مکتوب است

درد دل به که گویم و چاره این رنج مشکل از که جویم، نامه محرم این راز و قاصد همدم این نیاز نیست، فرد:

مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش

دریغ باشد پیغام ما به دست رسول

من ذره ام تو خورشید، من بنده ام تو جمشید، اگر سایه شوم پیرامنت نیارم گشت، و اگر زلف گردم سر بر دامنت نیارم سود، فرد:

سلطانی و در دل غم درویشت نیست

درویشم و دست من به سلطان نرسد

قصه ما داستان کهربا و کاه است و افسانه باران و گیاه. اگر کششی از آن سو نخیزد، کوشش من جز حسرت چه ثمر خواهد داد، و چنانچه ابر به رحمت نبارد جنبش این شاخ پژمرده کدام اثر خواهد کرد، فرد:

ز سعی من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده

که چشم عقل ضعیف است بی چراغ هدایت

گنج با مار انباز است و گل با خار دمساز، لاله ردیف خس است و شکر شکار مگس. چرا باید این محروم از تو دور باشد و این تن خوار از آن جان گرامی مهجور. به رحمت بارم ده و دولت بوس و کنار بخش، فرد:

از لب نغز گفت تو حکم به بوسه ها رود

عدل خدائی ار دهد اجر لب خموش من

زیاده جرات اطناب و قدرت سوال و جواب ندارم، مترصدم بدان حضرتم راهی نمائی و درآن نازنین آغوش که مقیمش را از بهشت فراموش است جایگاهی بخشی، فرد:

گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم

ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode