قربانت شوم، دستخط مبارک که آورده آن شیرین بیان بود وپرورده آن رنگین بنان زیارت شد. تعویذ تب های کربت کردم و چراغ شب های غربت. دلم از درد آسوده ساخت و گردم از چهره باز پرداخت، فرد:
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که گیتی معطر است
فرموده اند رنج شتاب دیدی و زحمت آفتاب، از آن روز که درنگ اندیش کوی توام و در سایه جعد مشکین موی تو، نه از شتابم کلال است نه از آفتاب ملال، فرد:
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
خاصه این سفر که قصدم دعای وجود فرخ فال بود و در خواست وصال سعادت اتصال، آن دولت از کجا که مرا در کنار نشانی، و به آستین عنایتم از چهره غبار فشانی. مرا غبار راه تو پیرایه جمال است و کاهش طریق طلب سرمایه کمال، فرد:
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
باری این ها همه حرف و حکایت است، و افسانه و روایت چاره وصال است نه مقال و درمان دیدار است نه خیال، فرد:
یا بر شکر خویش مرا مهمان خواه
یا بر جگر ریش به مهمان من آی
باقی فدایت.