دیشب اقبال الدوله با دو انگریز و سه شاهزاده در کوی آزاده راستان مهمان بودند، و رهی به خواهش خود و فرمایش خداوند خوان و خانه، ایشان را میزبان، نه شما را سرافرازی من دسترس شد، نه مرا دریافت دیدار شما و پرداز پیمان والی گام زدای بویه و هوس گشت. چنان پنداشتم تو تنها رفتی و در بزم بهشت سورش داد خرام و رامش دادی. گرفتاری های رهی را به زبانی خوش و سرودی نغز لابه راندی و پوزش نهادی. امروز به اندیشه آنکه اگر نیز پیمان شما در پای رفت و جان مهر پروردت دریافت این نای و نوش را با ما خواست.
امشب چشم گردون کور و دیده اختر دور، به بوی آنکه در آن فرخ فرگاه غنجی سگالیم و به دست افشان و پای کوب پی بر گردن رنجی مالیم. هنگام باران بدرود یاران کردم و تا پای پله بالاخانه پویه باد بهاران گرفتم. جامه و جان تر آمده زار و نوان بر آمدم، محمد حسن هر جا گمان داشت دویدن گرفت و از هر کس نشان پرسیدن، شما را ندید و سراغی نیز نشنید. فرسوده گام و نا یافته کام باز آمد و چون من با رنج دلنگرانی دمساز بازی. چون بار خدا نخواهد از خواست ما جز راه بیهوده پیمودن چه کام آید و با چیردستی های سپهر و ستاره جز پای آسوده فرسودن چه دام گشاید. گرفتم آمدی و در راه پوئی و کام جوئی فرگاه والی و آن رامش والا همداستان شدی، با این ابر و باران و خلاب و خلیش راه گذران پای گسسته پی را نیروی گل مالی کوچه های ری کو و با رنجی چنان جانکاه رامش دیدار وی و پروای گمارش خون دل یا جام می کدام؟
آن تازه جوان کهن پیمان نیز که از بستگان دستور روس است و چهر نگارین و اندام بهارینش شایان دو کیهان کنار و بوس، هم امشب از سر کار شما و من خواهش مهمانی کرده، و از هر مایه خوان و خورش دربای تن آسائی و پرورش فراهم آورده لابه ها پرداختم، سودی نداشت. سرانجام پیمان بر آن رفت که نوبت شام خود با برادرش از در آگاهی فراز و فرود آیند و با ما همراهی نمایند، کوچه ها انباشته آب و گل است و راه و رفت اگر خود خضر و الیاس پایمرد و دستیار آید خار راه و بار دل. او را کدام پوزش آریم و لابه نشفتن و نارفتن را بر کدام شیوه و شمار بنوره و بنیاد گذاریم.
من اینک از بنگاه سرکاری ساز خانه و پرواز آشیانه گرفتم، و خواست پاک یزدان فردا تا آغاز بامدادان به دیدار سرکار والا بدرود همه کس و همه چیز گفتم. در خواست از داد و دانش استادی آن است که هر هنگام خود یا فرستاده او فراز آید درش برگشائی و به مهربانی و خوش زبانی پوزش کوتاهی و نافرمانی بازرانی تا ببینم سرانجام آنچه آورده سرشت و نگاشته سرنوشت است چیست؟
سرکار محمد امین میرزا را نیز که رامش مغز و هوش است و چهر دلارا و گفت اندوه کاهش فروغ افزای دیده و پیرایه آرای گوش، تاخت زده و تاراج شده بازآمد. شنیدم هم از دید منش راز است و هم به دیدار تو نیاز. هر هنگامت انداز دیدن و مهر پرسیدن وی خواست آگاهی فرست، که من نیز از جان و دل همراهی خواهم کرد و جز دریافت دیدارش اگر خود فر پادشاهی باشد و فرمان ماه تا ماهی زیان و تباهی خواهم انگاشت. این نگارش نا زیبا و گزارش ناشیوا را جز آنکه پارسی دشوار است و شبرنگ خامه را در سنگلاخ فرهنگ دری پای پویه سست و ناستوار، پوزش های دل پسند و سخن های هوش پذیر دارم. باور نداری بخواه تا بپویم و بپرس تا بگویم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: دیشب اقبال الدوله به مهمانی در کوی آزاده راستان دعوت شده بود و در آنجا با دو انگلیسی و سه شاهزاده دیگر نشست داشت. او به دلمشغولیهای خود و نداشتن فرصت دیدار دوستدارانش فکر میکند و از عواصف و باران که راه را دشوار کرده، نگران میشود. دوستش محمد حسن که به دنبال او میدوید، نتوانست او را پیدا کند و بازگشت. اقبال الدوله به دعوت دوستی دیگر برای شام میاندیشد، اما با مشکلاتی چون آب و گل در کوچهها روبروست. او در آخر به درخواست مهمانی از طرف دیگری همچنین به دیدار عزیزانش میپردازد و از صمیم دل آرزوی دیدار آنها را دارد. اقبال الدوله در این مضمون به روابط اجتماعی و احساسات دلنشینی که در دل دارد اشاره میکند و اطمینان میدهد که پیوسته در جستجوی ارتباط با دیگران است.
هوش مصنوعی: دیشب اقبالالدوله به همراه دو انگلیسی و سه شاهزاده در محله آزاده راستان مهمان بودند. با وجود اینکه من نتوانستم به دیدن شما بروم و با شما صحبت کنم، اما تصور کردم که شما به تنهایی به مهمانی رفتهاید و در آنجا با مهارت و زیبایی مجلس را سر و سامان دادهاید. مشکلاتی که برای من پیش آمد را با زبانی نرم و با نغمهای زیبا بیان کردید و از من عذرخواهی نمودید. امروز در فکر این هستم که اگرچه ممکن است پیمان شما به هم خورده باشد، اما امیدوارم بتوانیم این شادی و خوشنودی را با هم تقسیم کنیم.
هوش مصنوعی: امشب آسمان تاریک و ستارهها دورند، و بویی به مشام میرسد که به خاطر آن در این مکان خوشیمن غم و شادی را حس میکنیم. با دستانی مشتاق و قدمهایی پرانرژی در پی رنجی هستیم که بر دوش داریم. هنگامی که باران میبارید، یارانم را وداع گفتم و تا پای پلههای خانه بالا رفتم، نسیم بهاری را احساس کردم. با لباس و جان تر از باران، احساس ناراحتی و ناتوانی میکردم و محمد حسن به هر جا که تصور میکرد، شتابان رفت و از هر کسی نشانی میپرسید، اما شما را ندید و خبری هم از شما نشنید. با قدمهای خسته و دلناامید بازگشتم و مانند من که با دلنگرانی و غم دست و پنجه نرم میکنم، خداوند چیزی نخواهد داد مگر اینکه راه بیهودگی را بپیماییم. در شرایطی که ستاره و آسمان بیرحمانه به ما مینگرند، جز زحمت کشیدن چه عاید ما خواهد شد؟ در میانه این باران و ابر، در حال جستجو و طلب کامیابی هستی، در حالی که با چالاکیهای آسمانی مواجهایم و با اینکه در کوچههای پرپیچوخم، غم دیدار آن محبوب را میچشیم آیا میتوانیم دل به جام می یا خون دل بسپاریم؟
هوش مصنوعی: آن جوان کهنسال که از بستگان مقامدار روس است، چهره زیبا و اندام شکوهمندش شایسته دو دنیا را دارد. او امشب از سر کار ما خواسته که مهمانی داشته باشد و از انواع خوراکیها و غذاها برای آسایش و پرورش ما تهیه کرده است. با این حال، نتیجهای نداشت. در نهایت، او تصمیم گرفت که همراه برادرش نوبت شام خود را فراهم کند و به ما ملحق شود. اما کوچهها پر از آب و گل است و راه رفتن با این وضعیت بسیار دشوار است. اگر هم بزرگانی چون خضر و الیاس بیایند تا کمک کنند، باز هم سختیها باقی میماند. حالا چه بهانهای برای او بیاوریم و چگونه میتوانیم لابهلای این مشکلات و موانع راهی پیدا کنیم؟
هوش مصنوعی: من اکنون از محل کارم خداحافظی کردهام و امیدوارم فردا صبح به دیدار شما بیایم. تصمیم گرفتم که از همه چیز و همه کس وداع کنم. درخواست من از شما این است که هرگاه به من یا نمایندهام سر بزنید، در را باز کنید و با محبت و خوشزبانی مرا ببخشید اگر در گذشته کوتاهی یا نافرمانی کردهام. میخواهم ببینم سرنوشت و تقدیر نهایتاً چه چیزی برای من رقم زده است.
هوش مصنوعی: سرکار محمد امین میرزا، که برازنده و باهوش است و چهرهای دلربا دارد، به تازگی از یک سفر سخت و دردناک بازگشته است. به نظر میرسد که او هم از یک سو رازهایی در دل دارد و هم به دیدن شما نیازمند است. هر زمانی که مایل باشید میتوانید با او دیدار کرده و از او احوالپرسی کنید. او هم دلش میخواهد که با محبت و همراهی شما باشد و بیشتر از هر چیز دیگری، دیدارش را مهم میداند. این نوشته شاید کمی دشوار باشد و زبان آن همراه با پیچیدگیهایی است، اما از شما خواهش میکنم که آن را درک کنید. اگر به صداقت من شک دارید، میتوانید از من بپرسید و من با کمال میل پاسخگو خواهم بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.