گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

روز گذشته با فرزندی میرزا جعفر رسته ری می گذاشتیم و کلبه خواجه و کالای لالا را والاو پست زیر و بالا چشم خریداری می گماشتیم. دیبه و بردش تنگ تنگ و نیک فراوان بود و سرخ و زردش رنگ رنگ و فره ارزان، چه سود آنچه میان جوانان بابست و به فرهنگ پارسی آوازش گم گم آفتاب، همچنان به سنگ اندر است یا در چنگ گروهی از سنگ سخت تر چندانکه دیگران را تماشا و گشت شادی روید ما را ازین گشت و تماشا اندوه زاد و به جای رامش رنج افزود. مصرع:ما و جعفر به تماشای جهان آمده ایم.

شنیدم دنبه مالیده از جای بلند آویخته بود و گربه آزمندش اندیشه شکار انگیخته، نه بر آن بازوی جستن داشت نه از آن نیروی رستن. دیری تفته دل به شیب اندرزیست و گرسنه چشم فرابالا نگریست. چنگی نرم و رنگین نشد و کامی چرب و شیرین. روز بی گاه گشت، و دست از چاره کوتاه، بستن رستن انگیخت و نگریستن گرستن آورد، گرگ خوئی باز ماند و نهاد خود را به ریو روباهی گربه در انبان داشت که تموز تف خیز است و دنبه گرمی انگیز، اگر چنگ پالایم و دندان آلایم تندرستی را زیان زاید و سستی را نیرو فزاید، شعر:

چرب و شیرین، نغز و رنگین، دلپذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ چو بر من نیش ماری

تلخ کام از آویز درماند و ترش رو ساز پرهیز گرفت، باری به قزلباشی های درویشی و پرچمه شیخی های بی نیازی که هر دو دروغی بی فروغ است و گزافی همه لاف خورشیده لب جوشیده مغز، مصرع: چشم از هم پوشیده گذاشتیم و گذشتیم. پایان بازار جوانی ریخته گر نیک روش خوب گهر در راهگذر پیش آمد و پرسش های بیش از پیش کرد و به کارخانه خویش خواند. دست پخت آنچه داشت باز نمود و راز خرید آغاز نهاد بند از زبان بر گوش بست و پوزش هیچ زری را پشیزی ندید و به چیزی در نشمرد. ناگزر شیری استوار درشت استخوان سخت پیکر، پاک سوهان آب انبار جندق را در یک تومان و دو هزار خریداری رفت. هر که دویم ره راه سپار و هامون گذار آید، به خواست خدا خواهم فرستاد. خود باز ایست و آن شیر کهن بر کن و آنرا درست و دیر پای در نشان و مزد کردار خویش از بار خدای خواه. بهای آنرا از کشت و خرمن باغگاه بی کاست و فزود دریاب. هر چه در آبادی آب انبار سنجی سررشته نگاهدار و دل و دست با راه، تا در سودای یزدان که همه سود است زیان نکنی و به شوریده کاری گواژه گزا و انگشت نمای هر دست و زبان نیائی. شیر کهن را با آن شکست ها که نزد استاد حسین است دریافت کن، تا به هنگام خود دست کاری درست افتد و آیندگانش که زندگانی پاینده باد، گاه دربایست بکار برند. اهریمن که راهنمای بدی ها است در آن کارها که پاک یزدان را مایه خشنودی است بوک و مگر تراشد، و اندیشه امروز و فردار انگیزد. زینهار از آن بیش که دیو درون بیدار گردد و آماده کار، پای دوندگی درنه و دست انجام برگشای.

جز داستان شیر آنچه در این نامه نگارش رفت و گزارش یافت، لاغی بی سنگ است و ژاژی بی رنگ. یکی از در آزمون آغازنامه بر فرهنگ پارسی و در این هنجار خواست، ناچار چنین افتاد و شمار سخن بر این رفت. مرا با یاران بازاری چه و با همه بیزاری و بی زری اندیشه خریداری کدام؟ بیت:

با تو سیمین تن به سنگم گر خریدار آورند

مفت نستانم اگر یوسف به بازارآورند

 
sunny dark_mode