امید گاها میانه سرکار و این خاکسار پیمان بر آن رفت که تا هنگام بازگشت دوبار افزون رنج افزای یاران در بند و به دیدار مهرآویز رامشزای این گروه که همه را از دل و جان بندهام و بهجان و دل پرستنده، آسودهروان و خرسند نشوم. تا اکنون که بیست و ششم ماه است، پای درنگم در دامن بود و گوش بر در و چشم بر روزن، تا یار یزد سپارم کی لگام گرای سامان اردکان آید و مرا از پیوند گوشه تنهایی دست آویز شکست پیمان گردد. زاده آزاده آقا عبدالله امروز را شکوهساز و گلهاندیش به سرافرازیام گامفرسا گشته، که این خانهنشینی و گوشهگزینی را در پاس پیمان منست. کمند مهرت به شکار ما بر نتافت و پیوند یگانگی با همه بستگیها ساز سستی گرفت، این رنگها را بهانه جستی و بیگانهوش در خانه نشستی، پاسخی دلپذیر که روانش آرام گیرد و زبانش در کام خَزَد، نداشتم، ناچار پای بینیازی بر تارک پیمان سوده، روانه در بند گردیدم به فر خجسته دیدار ایشان و دیگر خویشان دست پریشانی از دل بر کران زیست و پای ناکامی از گل بر آمد، بهدرستی دانست که پیمان سرکاری را پاس اندیشم و گرنه بندگیهای دیرین به جای خویش است.
کی باشد از در درآیی و این داستانها یکباره سر آید؟ این را بدان که این چند روزه به خواست بار خدا و فرمایش بندگان خدایگان حاجی از یزد به جندق و از آنجا به طهران رفته، دیگرم امید بازگشت بدین گلشن که خارَش من و گلش تویی، نیست. بار خدا را سپاس اندیشم و ستایشگذار که در این راهپوییها و مردمجوییها ترا دیدم و مهرت به جان گزیدم، اگر نه یاران ری را در این جنبش دیرانجام و دوندگیهایِ هیچفرجام از راهآوردی شایان و نیازی درخور آبم بشست و بادم بهدست بود، زود باز آی که دیده در راه و از چشمداشت سفید است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.