روز دل خوش که به کوی تو خبر داشت ز کار
کاو بجا ماند و من از بی خبری بستم بار
چه باری و چه کاری، چه روزی و چه روزگاری، روزی که مگوی و روزگاری که مپرس، روز خوش آن بود که به فر دیدار مهر فروغت خورشید در گریبان داشت و روزگار فرخ آنکه بدان رخسار دل آرا بامداد رامش زیر دامان، اینک با رنج جدائی و شکنج تنهائی، چون نخجیر خدنگ خورده بهر کامم چشم دلنگرانی از پی و تن و جان را روی و رای در طوس، و پای و پوی در ری، ره از پیش و دل از پس، کاری سخت دشوار است و شماری همه درد و تیمار.
دریغ آن انجمن های رامش خیز که به دیدار یاران بهشتی آراسته بود و بگفت و گذار رنگین بهاری از آسیب خزان پیراسته، بی سپاس لب و زبان، گفت و شنیدی می رفت و بی پاس چشم و نگاه تماشا و دیدی، گوش ها از گفت شیوا گوهر رخشا به آستین و دامن کشیدی، و کام ها از غنچه گویا شکر به خروار و خرمن بردی. راز مهر و پیوند بی پرده می رفت و ساز سازش و سوگند بی زخمه می خواست، تن از خوان یکرنگی رنگین خورش داشت و جان از نای و نوش هم سنگی سنگین پرورش، یکتائی رخت آشنا و بیگانه بر درهمی افکند و بی پروائی بار دانشمند و دیوانه بر خر همی بست. جز من و دوست نبودیم و خدا با ما بود، چرخ ستم پیشه و اختر رشک اندیشه به یک جنبش مژگان بر باد داد و از این تازه کیش که پیش آمد آئین آمیزش را بر ساز جدائی بنیاد نهاد.
در این تیمار تنهائی و اندوه ناشکیبائی اگر فر دیدار سر کار خداوندی سیف الدوله دست نمیداد به رامش گفت و گزارش دل خسته جان و پریشان باز نمی جست، هر آینه هوش را نام به رسوایی رفته بود و خرد را ننگ به شیدائی. همه بر جای کلم خار در گریبان می رست و به جای لاله و خیری خس و خنجک از آستین و دامان می زاد. هر که با تو نشست از همه بر خاست و آنکه بر تو فزود از همه در کاست. گرفتار تو آزادی نجوید، و ویران تو آبادی نخواهد. مصرع: نخجیر نامد در به چشم این گرگ یوسف دیده را.
باری اکنون که کام و ناکام کمند آمیزش گسستن گرفت و پیمان و پیوند انبازی شکستن انگیخت، در شتاب بستان و درنگ شبستان و دیدار یاران و تماشای بهاران و مانند آن ما را فراموش نفرمایند. و تا شمار کار بر دوری است دوران نزدیک را همواره از آورده کلک شیوا نگارش فروغ افزای دیده و آرایش گوش سازند. بهله فرمایشی با پاره چیزهای دیگر که در خورد گزارش نیست و آرنده را در رسانیدن نیازی به سفارش، نیاز افتاد، کارگزاران را از در خشنودی من نه سود خویش فرمان پذیرش خواهد رفت.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شادی و آلام در عشق صحبت میکند. او به روزهای خوشی اشاره دارد که در کنار معشوقهاش سپری کرده، اما اکنون به دلیل بیخبری و جدایی دچار غم و اندوه شده است. شاعر روزهای فرخ را به یاد میآورد که در کنار دوستان و یارانش بودند و از زندگی لذت میبردند. اما اکنون با مشکلاتی چون تنهایی و جدایی دست و پنجه نرم میکند. او از درد و رنج ناشی از فراق عشق سخن میگوید و به تقدیر شوم و تقسیم کننده پیوندهای عاشقانه اشاره میکند. در پایان نیز از یادآوری دوستان و یاران و حفظ عشق و پیوندهای خود درخواست میکند و میخواهد که فراموش نشود.
هوش مصنوعی: روزی خوش و شاد بود که در محله تو خبری از ستمکاران به من رسید و من از زیراختیاری که داشتم، بار و بندلم را آماده کردم و ترک کردم.
هوش مصنوعی: چه روزها و چه شبهایی، روزهایی که نمیتوان گفت و زمانهایی که نباید پرسید، روز خوشی که در آن دیدار نور خورشید را در آغوش داشتم و وقتی که با چهره دلنشین تو صبح را در آغوش گرفتهام. اکنون با غم جدایی و فشار تنهایی، مانند جانوری که به تیر خورده، در پی خواستهام نگرانم و در پی تن و جانم. در طوس به فکر و اندیشهام و در ری به جستجو و تحرک میپردازم، راهی سخت و دشوار پیش رویم است و تمام آن درد و رنجها را باید تحمل کنم.
هوش مصنوعی: آن انجمن های شاد و سرزنده که به ملاقات دوستان بهشتی آراسته بودند و گفتگو و تبادل نظرهایی رنگین مانند بهار داشتند، بدون هیچ قدردانی از گفتار و شنیداری که به وقوع میپیوست، با چشمانی غافل و نادیده میگذشتند. گوشها از سخنان دلنشین و زیبا پر شده و سعی داشتند گلهای خوشبو را بچشند و لذت ببرند. راز دوستی و مهر به راحتی بیان میشد و آهنگ همبستگی به دور از هر زخم و جدال سر میزد. جسم از سفرهی یکدستی چشیده و جان از نای و نوش زندگی میگرفت. یکتایی و تفرّد میان آشنا و بیگانه در هم آمیخته شده و بیقیدی به دانشمند و دیوانه بر دوش همه احساس میشد. تنها من و دوستم بودیم و خدا نیز با ما بود. گردش روزگار و ستارههای پرنکته با یک حرکت مژه بر باد رفته و از این دین نوظهور، پیوندها را به جدایی بدل میکرد.
هوش مصنوعی: در این درگیری با تنهایی و ناراحتی، اگر فرصتی برای دیدار با آن شخص بزرگ (سیف الدوله) پیش نمیآمد، دیگر نمیتوانست به آرامش برسد و دل خسته و پریشان خود را آرام کند. عقل و خرد او در حال افول و رسوایی بودند. به جای گلهای زیبا تنها خار و آلودگی به چشم میآمد. هر کس که در کنار تو نشسته بود، از دیگران برمیخاست و اگر کسی بر تو میافزود، از دیگران میکاست. هیچکس در این نکته که آزاد باشد، گرفتار تو نشود، موفق نخواهد بود و کسی که در تو هلاکت ببیند، هرگز آبادانی نخواهد داشت. در این حالتی که از تو دوری میکند، گویا یوسف (در داستان) به چشم این گرگ (حسود) نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: اکنون که خوشی و ناخوشی از هم جدا شده و پیوندها و رابطههای نزدیک شکسته شده، از شما میخواهم که ما را فراموش نکنید و در شتاب زندگی، لذتهای شبانگاهی، دیدار دوستان و زیباییهای بهار را فراموش نکنید. در حال حاضر که زمان دوری را برای کارها داریم، لطفاً به یادگیری و نوشتن با قلم زیبا و جلب توجه با کلام دلنشین بپردازید. همچنین، توجه داشته باشید که در برخی موارد نیاز به سفارش خاصی نیست و اگر کارگزاران از روی رضایت من عمل کنند، نتیجه به نفع ایشان خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.