گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

هنگامی که از بیداد سردار در فراخای جهان در بدر بودم و آسیمه سر پی سپر، سالی را در اصفهان ناچارم به مرز عرب نامه نگار بایستی شد، و گزارش نامی از وی ناگزر بود. چون دلی از دستش سوخته داشتم و روانی به آذر آزار افروخته دست و خامه بر آن شد که از او به نکوهش و دشنام یاد آورده و خاک نام و ناموسش بی هیچ دریغ و افسوس برباد دهد. خرد خرده دان بانگ برزد که این کار نه بر هنجار کاردانی است و بر بازو نشره کامرانی، مایه پریشانی و پشیمانی.پند خود را کاربند آمدم و از روی ستایش درودی دانا پسند راندم. پیوند نامه بدان دوست و رسیدن کاروان سمنان، چون کردار و پاداش دوش به دوش افتاد. یکی از مردم کاروان که با من آشنا بود تا فرزندش به دبستان بر خواند از آن مرد خواست و گرفت و با خود برد، بردر الکای خوار که فرمان فرمای آن سمنان سار با سردار بود. میرزا محمد خواری که همواره دوست و نیکخواه رهی بود از روزگار پریشان من آگهی جست، خداوند نامه گفتش در اصفهان است. نامه ای هم به کربلا بر نگاشته. اینک بر من است، و همان بر چگونگی روزگارش گواهی روشن.

خان خوار از یار سمنان نامه باز جست و خود را برداشت، هنوز از انجمن به خانه نفرموده سردار او را چاراسبه به سمنان خواست، هنگامی رسید که سردار از آتش خشم دودش به سر همی شد و گفتارش با این بنده افتاده از گرز و نیزه و تیغ و تیر همی رفت. سواری چند نیز از در چاپاری و بیچاره آزاری زین بر راه انجام نهاده به کند و کوب خانه، و بند و چوب خویشان و بستگان من ایستاده اند. یار خواری راه خشم و پرخاش ودست آویز پیدا و فاش را جویا شد. گفتند: یغما سخنی دو در نکوهش سرکار سردار درهم بسته، سخن چینی که بی گناهی پیدا از او خسته بود ودل از مهرش رسته داشت از در دو بهم زنی ها که کیش بدگهران است و آئین بی هنران در گوش سردار سرودمایه این همه جوش و خروش آن داستان است و اینک گرد هستی وی و کسانش بر آسمان آئین مردمی کیش گرفت و نامه را بر دست نهاده فرا پیش رفت که نیک خواهی که نامه ای بدین روش از بوم عجم به مرز عرب فرستند، بی هیچ گفتگو چنین چیزها که دشمن خاک در دهان گوید از عراق به سمنان نخواهد فرستاد.

چون دبیر از شیوا زبان نامه فرو خواند، سردار در اندیشه فرو ماند. دیگر دوستان نیز از گوشه و کنار یار خواری را در راست داشتن یاری کرده یکباره از مکافاتش چالش برگشت و به آزار و مالش سخن چین یاوه درا فرمان راند. هر چه خواست کرد، هر چه داشت برد و بیش از آنچه در بند نگارش و گزارش آید، به باره من اندر سخن های زیبا فرمود. چندی بر این روش انجمن ها ساخت تا زنده بود با من راه خشنودی سپردی و به پاسداری و سپاسگزاری نام بردی.

فرزند من از این داستان دور و دراز نه راز کاردانی راندن خود است و نه افسانه مهربانی سردار خواند، همه از آن است که بدانی نامه چنان باید نگاشت که اگر به دست دوست یا دشمن افتد یا داستان هزار انجمن گردد، روانی فرسوده نشود، تو از خرده گیری های مردم باریک بین آسوده مانی مصرع: هان ای جوان که پیر شوی پند گوش کن. و کارهای جهان را بر هنجاری که باید و شاید نیازموده اگر اندرز من که نادره روزگارم خوار گیری و در نپذیری پشیمانی خواهد زاد. زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده.