گنجور

 
یغمای جندقی

بندگان بیگلربیگی پندارد از تیتال و چاچول بازی مرا ریشخندی می فرماید و همین مایه که هفته و ماهی خامه در انگشت آورد و خم اندر پشت، درویش نخست و شفیعای دوم خواهد گشت. سرکار مادرش که از در دیده و دانائی و بود و بینائی پیشوای روان پروران است و بیش دان هنر گستران، همی نامه و پیام دواند که فرزند مرا بهتر از دگران پاسداری کن و سخت تر از روزگار گذشته تیاقدار شیوه آموزگاری زی. و همچنین آزاده راستان شاهزاده راستین بهاء الدوله بارها در این کار کاربند سفارش های ژرف و استوار است. دو سال افزون همی رفت تا درین شمار و روش شب سپر و روزگذار. با این همه کوشندگی های پدر و جوشندگی های مادر ولابه درخواست من چون خدای نکرده خامه را چاک در زبان و نامه را خاک در دهان. در آب و گلش گوهر دانائی نیست و در جان و دلش فر بینائی. پهنه آموخت و اندوخت تنگ است و زبان و پای توانائی لال و لنگ. بار خدا را ستایش، فر و شکوه شاهزادگی هست، دید و دانش که سرمایه آزادگی است گو هرگز مباش، بیت:

اگر روزی به دانش بر فزودی

ز نادان تنگ روزی تر نبودی