گنجور

 
یغمای جندقی

درخت کاری و آبیاری و پاسداری «باغ هنر» را نامه ها کرده ام، و از هر چه مایه آبادی و افزایش است و پیرایه آزادی و آرایش نام ها برده. همانا رسیدی و دیدی خواندی و شنیدی . تلخ بومی شوره زار به آب دستی های تو خوش و شیرین شد و مرده خاکی ساده رنگ را نگارندگی های هوش و گوش تو زنده و رنگین ساخت. اگر پای تو دست یار این کرد یا دست تو پایمرد این کار نبودی، صد سال دیگر این سنگلاخ نمک خیز و ریگ بوم اشنان زای راغ رتیلا و کژدم بود نه باغ جوزا و گندم. باری کنونش که از در و دیوار پایه فزودی و بکام دوستانش بوستان ستودی، آنرا از خار و خس پیرایشی باید و از شاخ و شخ آرایشی. باغ تهی از درخت خسرو بی کلاه و تخت است، و بازرگان بی کالا و رخت، دلخواه من آن است که پیرامنش از چارسو راست و خدنگ پسته باشد و میان پسته ها یک گز در میان هسته درخت خرما و انار خوب گوهر و سنجد بار دوست شیرین بر نیز چندانکه در گنجد هر جادانی و توانی دراندازی و برافرازی.

«دمید» خدشکن و سهشکن و دیگر درخت های نرم برکه بر زودزای سودفزای که با سرمای سخت نیروی سیاه تاق و باد دم سرد دم سپید بازوی برابری چیر یارد ساخت، جوی کناران را پیرایه فزائی و سرمایه بخشی، توت سیاه و امرود که مایه سرسبزی و سرخ روئی گشت و راغ است و دشت و باغ، بیخ و دهی بیخ پرور و سایه گستر گردد، کوره گز گویا در خاک سست آخشیجان سخت نیارد رست و ستوار پایه و پی رخت نداند نهاد. اگر دانی پائی بند تواند کرد و فربالش و کندش چون دیگر درختان تنومند و سر بلند خواهد ساخت، شاخی چند تنگ یا فراخ آرایش زیر و زبر ساز و باغ هنر را با این چیزها و جز این دست آویزها تبت و توحیدی دیگر. هر چه در این رهگذار پای فشاری و مایه گذاری پاداش را آماده ام و دستمزد را ایستاده. آب و زمین کلاغو را همه نیمه بها فروختن و یک کاسه در این سودا کیسه پرداختن دریغی نیست. تا پای پوید مپای و تا دست جنبد بکوش، به خواست خدا زود یا دیر پس از نوروز اگر همه تماشای باغ تو باشد رنج بازگشت آن در کشته را دوشی زیر بار و پائی بر سر خار خواهم سود. کاری کن که هنگام دیدار ترا شرمساری و مرا گله گزاری نخیزد.