گنجور

 
یغمای جندقی

وز آن پس لآلی ثناء شگرف

که از جان تراود نه از بحر ژرف

نثار ره دست پروردگار

حصار نبی صاحب ذوالفقار

علی آن که تا حکمتش ضم نشد

به روح الفت خاک آدم نشد

علی ناخدای محیط یقین

علی لنگر آسمان و زمین

علی بهترین نقش کلک امل

علی پرتو آفتاب ازل

علی آنکه می روبد از آستین

غبار درش طره حور عین

زمین ساکن از حلم والای او

فلک سایر از جنبش رای او

به بزم اندرش مهر کمتر خدم

به رزم اندرش ماه طوق علم

زمین چار طاقی ز ایوان اوست

فلک گردبادی ز جولان اوست

اگر صبح بی رای او دم زند

مدار شب و روز بر هم زند

پناه امم رهنمای سبل

پس از پاک یزدان خداوند کل

ز ذاتش نظام حدوث و قدم

به دستش زمام وجود و عدم

خطا گر ز یزدان جدا دانمش

خطای دگر گر خدا خوانمش

مصور چو تمثال او زد رقم

بدان خوش رقم راند جف القلم