گنجور

 
یغمای جندقی

سرآغاز هر نامه نام خداست

که بی نام او نامه یکسر خطاست

دبیری که بی دست و لوح و قلم

بسی مختلف نقش ها زد رقم

یکی را برازندهٔ تاج کرد

یکی را به دریوزه محتاج کرد

یکی را همه عیش در گل سرشت

یکی را همه رنج بر سرنوشت

یکی را به بر خلعت عز و ناز

یکی را به گردن پلاس نیاز

ز جامش یکی باده صاف خورد

یکی نیم خوردی ولی صاف درد

یکی را خداوندی و تاج داد

یکی را چو یغما به تاراج داد

یکی را برازندهٔ صدر کرد

یکی را چو ما خوار و بیقدر کرد

به هر نقش کز کلک دلجو نهاد

چو یغما نکو بین که نیکو نهاد

بسی هوشمندان خرد پیشه ها

در این نکته کردند اندیشه ها

به هر عرصه رخش طلب تاختند

به هر تخته نرد خرد باختند

سرانجام زین عقده پیچ پیچ

بجز عجز و نقصان ندیدند هیچ

در این پرده اندیشه را راه نیست

وز این ماجرا عقل آگاه نیست

ادب آن که ما نیز دم در کشیم

به نعت پیمبر قلم در کشیم