گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

جز بندگیم کاری از دست نمی آید

من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

مشکل که رود داغت هرگز ز دل چاکم

تا لاله مگر روزی سر بر زند از خاکم

هر روز بخون ریزم آیی و رقیب از پی

زان واقعه خوشحالم، زین واسطه غمناکم

ای ترک شکار افگن، شمشیر مکش بر من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او

من باشم و او باشد، او باشد و من با او

بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم

کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟

با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode