گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جیبن نمود ماه از طرف بساط شاه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

مژده که جان نازنین باردگر به تن رسید

سرو روان یاسمین باز سوی چمن رسید

خنده زنان چو صبح شو بر فلک و بشاره زن

کز ره شرق همچو خور خسرو تیغ زن رسید

ملک لگن مثال بود بی رخ نور شمع شه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی

زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی

بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد

تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی

بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است

[...]

مجد همگر
 
 
sunny dark_mode