گنجور

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

سینه بشوی از علوم زاده سینا

نور و سنائی طلب ز وادی سینا

یار عیانست بی نقاب در اعیان

لیک دراعین کجا است دیده بینا

ساغر مینا ز دست پیر مغان گیر

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

شهر پر آشوب و غارت دل و دین است

باز مگر شاه ما بخانه زین است

آینهٔ روست یا که جام جهان بین

آتش طور است با شعاع جبین است

با که توان گفت این سخن که نگارم

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

حسن رخی کان تراست ماه ندارد

گو بر رخش طره سیاه ندارد

این چه گیاه خط است وین چه گل روی

خلد چو این گل چو آن گیاه ندارد

دُرکه نهان کرده ای بحقّهٔ یاقوت

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

دل نبود آن دلی که نه دله باشد

مشغله را کن یله مشعله باشد

نامهٔ حق است دل بحق بنگارش

نیست روا پرنقوش باطله باشد

گام بره چون زنی که در پی کامی

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode