گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

گرفتم ز نادیدنت خون نگریم

چو با دیگری بینمت چون نگریم

از آن ماه بی مهر گریم وگرنه

ز بی مهری دور گردون نگریم

نبینم به روی گلی در گلستان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

خوشا روزی و حبذا روزگاری

که یاری نشیند به پهلوی یاری

بتن ناتوان و بدل بی قرارم

که از درد یاری و داغ نگاری

تن ناتوانم ندارد توانی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

تو نامهربان مه همانی که بودی

همان ماه نامهربانی که بودی

مرا آزمودی همه عمر و اکنون

همان در پی امتحانی که بودی

بر آن بودی اول که از در برانی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

چنان گشته ام ناتوان از جدایی

که نتوان دگر شد چنان از جدایی

مه هستیم یافت نقصان ز دوری

گل عشرتم شد خزان از جدایی

گمان داشتم کز جدایی بمیرم

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode