گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است

باده را در گل رخسار، ظهور دگر است

دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟

ور نه هر سنگ درین بادیه طور دگر است

هرکه را کشور دل ملک سلیمانی شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

برق آهی ز جگر در شب تاری نزدیم

روز درماندگی دل، در یاری نزدیم

خرقهٔ زهد نشُستیم به آب تَهِ خم

آتش باده به ناموس خماری نزدیم

بلبل خوش نفس گلشن قدسیم افسوس

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳

 

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم

از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم

شعله ناچار بود آتش افروخته را

نتوانیم که آه از دل شیدا نکشیم

منّت از دست و دل خویش کشیدیم، بس است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۰

 

آن قدر کرد تپیدن که به آرام رساند

فیض پرواز همین بود که تا دام رساند

خجل از فیض نسیمم که ز گلزار جهان

بوی یاسی به دماغ دل ناکام رساند

از تب عشق، به جان منت ساقی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode