گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

آن آتش سوزنده که عشقش لقبست

در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست

ایمان دگر و کیش محبت دگرست

پیغمبر عشق نه عجم نه عربست

جمال‌الدین عبدالرزاق

باسبلت سبز یارب آن لب چه لبست

یاقوت شکر طعم زمرد سلبست

بر روی منست چشمه آب روان

گرد لب او سبزه دمید این عجبست

مولانا

هرچند فراق پشت امید شکست

هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی‌شود دل عاشق مست

مردم برسد به هر چه همت دربست

هلالی جغتایی

ای سیم‌ذقن، این چه دهان و چه لبست؟

این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟

روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟

هر روز که هست در میان دو شب‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه