گنجور

 
وطواط

شاها ، فلک عدوی ترا در عنا فگند

وز صحن بوستان مرادش جدا فگند

افلاک دوستان ترا در طرب نشاند

و ایام دشمنان ترا در عنا فگند

گیتی ز صدق تو قلبم مخرقه شکست

گردون ز جاه تو علم کبریا فگند

تو کبرایی محضی و از دفتر جلال

اخلاق تو علامت کبرو ریا فگند

مصباح علم ها ز دل تو قدر فروخت

مفتاح رزق ها بکف تو قضا فگند

روشن از چشم بزرگی مگر درو

گردون ز گرد موکب تو توتیا فگند؟

از چرخ مجد کوکب جاه رفیع تو

بر روشنان قبهٔ خضرا ضیا فگند

بر شخص ها عطای تو خط غنا کشید

در طبع ها لقای تو تخم هوا فگند

از ظالمان چه بیم ؟چو عدلت نمود روی

و سحرها چه باک؟که موسی عصا فگند

آنکس که پیش رمح تو آید بمعرکه

خود را بقصد در دهن اژدها فگند

کفار را حسام تو هنگام کارزار

از عرصهٔ بقا بمضیق فنا فگند

حفظت امان نداد جز آن را ، که خویشتن

در بیضهٔ متابعت مصطفا فگند

اقبال تو فگند عدو را ز خانمان

ادبار داند اکنون کو را کجا فگند؟

هستند دشمن تو و محنت بهم سزا

آری ، فلک سزا بجوار سزا فگند

گر نیست مستحق عقوبت عدوی تو

خود را بپیش آتش خشمت چرا فگند

شاها ، خدایگانا ، دست نوال تو

در شاهراه وعده بساط وفا فگند

در خشک سال حادثه بودم ، کنون مرا

انعام تو بمنزل آب و گیا فگند

مس بود گفتهٔ من و زر شد بمدح تو

گویی برو سعادت تو کیمیا فگند

شاها ، رسید عید همایون ز خلد عدن

وندر سرای ملک تو فرش بقا فگند

عیدت خجسته باد ، که خصم ترا وعید

برد از میان نعمت و اندر بلا فگند