گنجور

 
سعدالدین وراوینی

در عقاب و آزاد چهره و ایرا: ملک‌زاده گفت: شنیدم که در حدود آذربیجان کوهیست ...

داستان ماهی و ماهی خوار: ایرا گفت که مرغکی بود از مرغان ماهی‌خوار؛ ...

داستان راسو و زاغ: ایرا گفت: آورده‌اند که در مرغزاری که صباغ قمر ...

داستان پیاده و سوار: راسو گفت: شنیدم که وقتی مردی جامه‌فروش، رزمه‌ای ...

شرح آیین خسروان پارس: ایرا گفت : شنیدم که صاحب‌اقبالی بود از خسروان ...

رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردن یهه و احوال با او گفتن: آزادچهر ایرا را بجایگاهی معین بنشاند و خود بطلب ...

صفت کوهی که نشیمن‌گاه عقاب بود و شرح مجلس او: چون آنجا رسید، چشمش بر کوهی افتاد به بلندی و تندی ...

اتصال آزادچهره بخدمت پادشاه و مکالماتی که میان ایشان رفت: آزادچهره درآمد ، مرقعی چون سجاده بی زینت ...

رجوع آزادچهره بخدمت شاه و ایراد نصایح: آزادچهره روز دیگر بخدمت پیوست صبیح‌الوجه ، ...

وصیت آزادچهره و ختم کتاب: آزادچهره گفت : حق را، عز اسمه و تعلی ، ...

داستان مرد باغبان با خسرو: آزادچهر گفت : شنیدم که روزی خسرو بتماشای صحرا ...