گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلطان ولد

اولیا را از این خدا فرمود

نیستشان خوف از فنای وجود

در پناهم ز هر بلا ایمن

خوش وسرمست در لقا ساکن

خنک آنکس که حق ورا یار است

جان او مست و غرق انوار است

هر دمش از خدا رسد کامی

برتر از دو جهان برد گامی

از ورای زمین و هفت سما

سوی جانان روانه در بیجا

در جهانی که آن ندارد حد

اندر او نیست ضد ّ و ند و عدد

گذر از چون که یار بیچون است

هر که در چون بماند آن دون است

هرکه بگذشت از ح جاب صور

نوع دیگر بود ورا کر و فر

نفس سرکش ورا زبون گردد

ایزدش یار و رهنمون گردد

هر که حق را بود بجان جویان

حق ورا هست همچنان جویان

بلکه آن جستجوی عشق و قلق

اندرو پست شد ز بر تو حق

چون کنی فهم این سر از ایمان

پس بدانی که نیست کس جویان

جز خدای علیم در دو جهان

نیست جوینده آشکار و نهان

هست از نامهاش یک طالب

طلب جمله عکس آن غالب