گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلطان ولد

عاشقان از اجل نیندیشند

زانکه با مرگ از ازل خویش ‌ اند

مرگ چون رفتن است سوی خدا

شدن از صورت کثیف جدا

ز آسمان و زمین برون رفتن

سوی بیچون ز شهر چون رفتن

خود همه کار عاشقان این است

همه را این طریق و آئین است

چونکه معشوق عالم جان است

رفتن آنجا طریق ایشان است

حوت از حوض اگر ببحر شود

شادمان گردد و بعشق رود

زانکه معشوق ماهیان بحر است

همه را جان و خانمان بحر است

مرگ چون بحر و عاشقان ماهی

ماهیان راست اندر آن شاهی

چونکه آن بحر ملک ایشان شد

پادشاهی کند پس لابد

این شهان جهان مجازی اند

پیش آن جد هزل و بازی اند

همچو طفلان که در محله بهم

خویش سازند میر و شاه و حکم

یک شود صاحب و یکی نایب

یک شود ترجمان و یک حاجب

باقی کودکان شوند سپاه

کژ نهد هر یکی ز کبر کلاه

که چه ما پادشاه و میرانیم

خصم را در مصاف میرانیم

همه شادان که ما ج هانداریم

چون شهان ملکت و جهان داریم

همه بر هیچ مضطرب گشته

همه در شوره دانه ‌ ها کشته

همه بر باد همچو خیک تهی

حاصلی نی در آن کهی و مهی

نی وزیر و نه شاه در کاری

نی امیر و سپاه و سالاری

گرچه این بازی است محض مجاز

لیک هست از حقیقتی غماز

که شهی هست و لشکری بجهان

بدر آورده ‌ اند این را زان

همچنین این شهان و این میران

که بکام ‌ اند اندر این دوران

شده هر یک بمنصبی مخصوص

مه بود در کمال و که منقوس

نزد شاهی اولیا این هم

هست بازیچه و مجاز ای عم

نیست حاصل در این جهان مجاز

گرچه شاهی کنی بعز و نیاز

گر شهی در جهان و گر میری

نی در او عاقبت همیمیری

منصب عاریه چه کار آید

زان مشو شاد چون نمیپاید

تکیه بر وی کجا کند عاقل

مگر آن کوز حق بود غافل