گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

ایا مدهوش جام خواب غفلت

فکنده رخت در گرداب غفلت

ازین خواب پریشان سر برآور

سری در جمع بیداران در آور

در این عالی مقام پر غرایب

ببین بیداری چشم کواکب

تماشا کن که این نقش عجب چیست

ز حیرت چشم انجم مانده بر کیست

که می‌گرداند این چرخ مرصع

که برمی‌آرد این دلو ملمع

که شب افروز چندین شب چراغ است

که ریحان کار این دیرینه باغ است

چه پرتو نور شمع صبحگاه است

چه قوت سیر بخش پای ماه است

چه جذب است این کزین دریای اخضر

به ساحل می‌دواند کشتی خور

چه لنگر کوه را دارد زمین گیر

فلک را هست این سیر از چه تأثیر

ز یک جنسند انگشت و زبانت

به جنبش هر دو از فرمانبرانت

زبان چون در دهان جنبش کند ساز

چه حال است این کز او می‌خیزد آواز

چرا انگشت جنبانی چو در مشت

نیاید چون زبان در حرف انگشت

ترا راه دهان و گوش و بینی

یکی گردد بهم چون نیک بینی

چرا بینی چو گیری نشنوی بوی

چرا نبود چو لب گوشت سخن گوی

چرا چون گوش گیری نشنوی هیچ

حکایت گوش کن یک دم در این پیچ

برون از عقل تا اینجا کسی هست

که او در پرده زینسان نقشها بست

درین پرده که هر جانب هزاران

فتاده همچو نقش پرده حیوان

بیا وحشی لب از گفتار دربند

سخن در پرده خواهی گفت تا چند

همان بهتر که لب بندی ز گفتار

نشینی گوشه‌ای چون نقش دیوار