گنجور

 
وحشی بافقی

نشستم دوش در کنجی که سازم

سر کل را به زیر فوطه پنهان

در آن ساعت حکیمی در گذر بود

مرا چون دید زانسان گشت خندان

پریشان حال خود بودم در آن وقت

ز فعل او شدم از سر پریشان

به من گفتا که دارویی مرا هست

کز آن دارو سر کل راست درمان

بیا تا بر سرت پاشم که روید

تو را موی سر از خاصیت آن

کشیدم از جگر آهی و گفتم

مگر نشنیده‌ای حرف بزرگان:

«زمین شوره سنبل بر نیارد

در او تخم و عمل ضایع مگردان»