گنجور

 
وحشی بافقی

آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان

طوق در گردن همان زنجیر در پا همچنان

رفته بودم ز آتش امید در دل شعله‌ها

آمدم دل گرم از سوز تمنا همچنان

یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن

کوهکن ره می‌برد در کوه خارا همچنان

پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق

بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان

رو به شهر و ملک خویش آورد هر آواره‌ای

وحشی بی خان و مان در کوه و صحرا همچنان

 
 
 
شمارهٔ ۳۳۶ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم