گنجور

 
وحشی بافقی

به استغنات میرم سرو استغنا بلند من

که خوش راضیست از تو جان استغنا پسند من

سرت گردم به رقص آور دلم را گرم سویم بین

که نیک است از برای چشم بد دود سپند من

من این تار نگه را حلقه حلقه می‌کنم اما

شکاری را که من دیدم زیاد است از کمند من

حلاوت بخشیی گاهی به شکر خنده میفرما

به زهر چشم خود مگذار کار زهر خند من

شکاری نیستم کارایش فتراک را شایم

به صید من چه سعی است اینکه دارد صید بند من

مرا بایست کشتن تا نه من رسوا شوم نی او

نصیحت نشنو من گوش اگر می‌کرد پند من

ز وحشی بر در او بدترم بلک از سگ کویم

ازین بدتر شوم اینست اگر بخت نژند من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۲۳ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من

به فریاد آورد دریای آتش را سپند من

نهالی بود استغنا، زمین گیر گرانجانی

به اندک فرصتی سروی شد از طبع بلند من

به روی دوزخ خونگرم حرف سرد می گوید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه